چند روز پیش به تهران رفته بودم. یکی دو ساعتی را در انقلاب چرخیدم و بعد به خانه بازگشتم. در انقلاب که بودم سری به کتاب  فروشی ها زدم. کتابی از نویسنده ای که قبلا کتابش را خوانده بودم، نظرم را جلب کرد و به سمتش رفتم. قیمتش را خواندم. از جمله کتاب های گران بود. البته کتاب قبلی اش هم گران بود. یادم آمد نه پول کافی دارم و نه اینکه کتاب های قبلی را خوانده ام. تصمیم گرفتم آن را نخرم. در شلوغی خیابان به راه افتادم. آدم ها هر یک بی توجه به دیگری به راهی می رفتند. شلوغی خیابان، ماشین های زیاد، سرعت زیاد را مبهوتانه نظاره می کردم. این جمله در ذهنم تکرار می شد که "به کجا چنین شتابان؟"

زندگی ما پیشرفت زیادی کرده است. مثل گذشته وقتمان صرف تامین نیازهای اولیه زندگی نمی شود. نیازی نیست برای گرما آتشی و برای گرسنگی نانی و گندمی فراهم کنیم و به سر چشمه برویم و آبی بیاوریم ولی فکر می کنم شاید همین وقت را می گذاریم تا پولی بدست آوریم و صرف تامین نیازهای اولیه مان کنیم.  با پیشرفت ها کیفیت زندگی خود من چه تغییری کرده؟ وقتم را بیشتر برای این میگذارم که در زندگی چیزهایی داشته باشم که هیچ وقت استفاده شان نمی کنم.

مدت هاست که ذهنم درگیر چیزهای مختلف شده و بدنبال معنویتی می گردم که برای من انسان به این کوچکی در این دنیای به این بزرگی پناهی باشد. دوست دارم در این شلوغی دنیا در این هیاهوی زمینی گرفتار نشوم. اسیر تبلیغات و جوی نشوم که زندگی من را هرچه بیشتر و بیشتر در خود می گیرد و من را تبدیل به ماشینی می کند که باید در آن جهت خاص فکر و زندگی کنم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگی پر از مهربونی همه چی موجوده املاک Jessica گروه آموزشی وصال آرایشگری خسته از دنیا خودت باش دختر! ویستا سازه درآمد با ارز های مجازی‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ircoin.blog.ir